*✿* الرضا در لغت عرب به چه معناست؟ *✿*
الرضا اسم ازرَضِىَ یَرضى است. الرضا مصدر است و بهعنوان وصف و به معناى اسم مفعول مىآید. گفته مىشود: رجل رِضىً اى مرضىٌّ عنه: مرد پسندیده شده؛ رَضِىَ الشىء، رَضِىَ بالشىء و رضى عنه، فالشىء مرضوٌّ و مرضىٌّ اى اختاره و قنع به، یعنى آنرا انتخاب کرد و به آن قانع شد، شىء موردپسند است.
در کاربرد الرضا، مفرد، مثنّى و جمع و نیز مذکر و مؤنث یکسان است؛ گفته مىشود: هو رِضىً، هم رضىً. و نیز: رضیت الشىء و ارتضیته، فهو مرضى؛ آن چیز راپسندیدم، پس آن پسندیده است. و رضیه لذلک الأمر فهو مرضوّ و مرضىّ:[۱] او را براى آن کار پسندید، پس او پسندیده است. در قرآن، در آیه ۱۰۰ سوره توبه آمده است: «لقد رضىاللّه عن المؤمنین» خداوند از مؤمنین راضى شده است و نیز در سوره مجادله آیه ۲۲: «و رضیت لکم الأسلام دیناً» اسلام را دین شما پسندیدم و در سوره مائده آیه ۱۱۹: «رضى اللّه عنهم و رضوا عنه.»الرضا در عرف مسلمانان صدر اسلام
کسى که این کلمه را در متون اسلامى جستجو مىکند، به این نکته برمىخورد که «الرضا» بیشتر در موارد اختلاف بهکار برده مىشده است؛ یعنى هرجا مسلمانان اختلاف مىکردهاند، براى حل مشکل و رفع اختلاف «الرضا» پیشنهاد مى شده است. از بررسى موارد کاربرد «الرضا» نتیجه گرفته مىشود که «الرضا» یعنى «من اجتمعت علیه الامه: کسى که امّت بر او گرد آیند.» پس مى توان گفت که «الرضا» مترادف «الجماعه» است؛ الرضا یعنى کسى که گروه تصمیم گیرنده، یا اهل حل و عقد (خبرگان) یا اکثریت انتخابکنندگان، او را انتخاب کرده و پسندیده باشند. خلاصه، «الرضا» یعنى «منتخب» و «برگزیده.» اینک نمونهاى چند از موارد کاربرد این کلمه را بررسى مىکنیم:
پس از کشته شدن عثمان و فرار امویان از مدینه، مصریان به اهل مدینه گفتند: «انتم اهل الشورى و انتم تعتقدون الامامه فانظروا رجلاً تنصبونه و نحن لکم تبع، فقال الجمهور: على بن ابىطالب، نحن به راضون: شما اهل شورا هستید و امام را شما بر مىگزینید. پس با مشورت، مردى را برگزینید که ما پیرو شما هستیم! پس عموم مردم گفتند: ما علی بن ابی طالب را برگزیدیم و به او راضى هستیم.»[۲]
پس از مرگ عثمان، اصحاب پیغمبر نزد على رفتند و گفتند: این مرد کشته شد و مردم ناگزیر باید رهبرى داشته باشند! على فرمود: «أَوَ تکون شورى؟» قالوا: «انت لنا رِضىً»[۳] قال: «فالمسجد، إذاً یکون عن رضىً من الناس»[۴] فرمود: آیا شورا تشکیل شده است؟ گفتند: تو برگزیده ما هستى. فرمود: پس (باید بیعت) در مسجد و با رضایت (انتخاب) مردم باشد.
در همان واقعه، على در پاسخ خواستاران بیعت فرمود: «ان کان لابّد من ذلک، ففى المسجد، فأنّ بیعتى لا تکون خَفْیاً و لا تکون الا عن رضى المسلمین و فى ملأٍ و جماعه:[۵] اگر ناگزیر باید با من بیعت شود، باید در مسجد باشد. بیعت من پنهانى نیست و جز با رضایت مسلمانان و در جمع مردم انجام نمىشود.»
پس از اصرار مردم بر بیعت با على و سپرى شدن مهلت، على بر منبر رفت و فرمود: «یا ایها الناس، عن ملأٍ و اذن، انّ هذا أمرکم لیس لأحد فیه حق، الاّ من رضیتم و امّرتم، و قد افترقنا بالأمس على أمر، فان شئتم، قعدت لکم، و الا فلا احد على أحد:[۶] اى مردم، همه حاضرید و اجازه مىدهید، این حکومت شما است و هیچکس را در آن حقى نیست جز کسى را که شما برگزینید و امارت دهید. ما دیروز با توافق بر امرى از هم جدا شدیم، اگر امروز باز بر رأى خود هستید، حکومت شما را عهدهدار شوم، و اگر نیستید، هیچکس را بر دیگرى حقى نیست!»
الرضا در عرف مسلمانان صدر اسلام
کسى که این کلمه را در متون اسلامى جستجو مىکند، به این نکته برمىخورد که «الرضا» بیشتر در موارد اختلاف بهکار برده مىشده است؛ یعنى هرجا مسلمانان اختلاف مىکردهاند، براى حل مشکل و رفع اختلاف «الرضا» پیشنهاد مى شده است. از بررسى موارد کاربرد «الرضا» نتیجه گرفته مىشود که «الرضا» یعنى «من اجتمعت علیه الامه: کسى که امّت بر او گرد آیند.» پس مى توان گفت که «الرضا» مترادف «الجماعه» است؛ الرضا یعنى کسى که گروه تصمیم گیرنده، یا اهل حل و عقد (خبرگان) یا اکثریت انتخابکنندگان، او را انتخاب کرده و پسندیده باشند. خلاصه، «الرضا» یعنى «منتخب» و «برگزیده.» اینک نمونهاى چند از موارد کاربرد این کلمه را بررسى مىکنیم:
پس از کشته شدن عثمان و فرار امویان از مدینه، مصریان به اهل مدینه گفتند: «انتم اهل الشورى و انتم تعتقدون الامامه فانظروا رجلاً تنصبونه و نحن لکم تبع، فقال الجمهور: على بن ابىطالب، نحن به راضون: شما اهل شورا هستید و امام را شما بر مىگزینید. پس با مشورت، مردى را برگزینید که ما پیرو شما هستیم! پس عموم مردم گفتند: ما علی بن ابی طالب را برگزیدیم و به او راضى هستیم.»[۲]
پس از مرگ عثمان، اصحاب پیغمبر نزد على رفتند و گفتند: این مرد کشته شد و مردم ناگزیر باید رهبرى داشته باشند! على فرمود: «أَوَ تکون شورى؟» قالوا: «انت لنا رِضىً»[۳] قال: «فالمسجد، إذاً یکون عن رضىً من الناس»[۴] فرمود: آیا شورا تشکیل شده است؟ گفتند: تو برگزیده ما هستى. فرمود: پس (باید بیعت) در مسجد و با رضایت (انتخاب) مردم باشد.
در همان واقعه، على در پاسخ خواستاران بیعت فرمود: «ان کان لابّد من ذلک، ففى المسجد، فأنّ بیعتى لا تکون خَفْیاً و لا تکون الا عن رضى المسلمین و فى ملأٍ و جماعه:[۵] اگر ناگزیر باید با من بیعت شود، باید در مسجد باشد. بیعت من پنهانى نیست و جز با رضایت مسلمانان و در جمع مردم انجام نمىشود.»
پس از اصرار مردم بر بیعت با على و سپرى شدن مهلت، على بر منبر رفت و فرمود: «یا ایها الناس، عن ملأٍ و اذن، انّ هذا أمرکم لیس لأحد فیه حق، الاّ من رضیتم و امّرتم، و قد افترقنا بالأمس على أمر، فان شئتم، قعدت لکم، و الا فلا احد على أحد:[۶] اى مردم، همه حاضرید و اجازه مىدهید، این حکومت شما است و هیچکس را در آن حقى نیست جز کسى را که شما برگزینید و امارت دهید. ما دیروز با توافق بر امرى از هم جدا شدیم، اگر امروز باز بر رأى خود هستید، حکومت شما را عهدهدار شوم، و اگر نیستید، هیچکس را بر دیگرى حقى نیست!»
در روزهاى محاصره بیت عثمان، وى از على خواست تا شورشیان را ـ که قصد کشتن وى را داشتند ـ برگرداند. على پس از بررسى اوضاع به او نوشت: «الناس الى عدلک احوج منهم الى قتلک، و انى لأرى قوماً لا یرضون الا بالرضا: [۷]مردم، به عدالت تو بیش از کشتنت نیازمندند، من گروهى را مىبینم که جز به «الرضا» ـ کسى که مورد قبول همه باشد ـ رضایت نمىدهند.»
در همان واقعه، على در پاسخ خواستاران بیعت فرمود: «لیس ذلک الیکم انّما هو لأهل الشورى و اهل بدر، فمن «رضى به» اهل الشورى و اهل بدر فهو الخلیفه:[۸] انتخاب خلیفه، حقّ شما نیست. این کار منحصر به اهل شورا و اصحاب بدر است، هرکس را که آنها برگزیدند خلیفه است.»
در مراسم بیعت با على، «طلحه» ضمن سخنانى گفت: «… ان اللّه قد رضى لکم الشورى، فأذهب بها الهوى، قد تشاورنا «فرضینا» علیاً فبایعوه:[۹] اى مردم، خداوند شورا را براى شما پسندیده است و با آن خواسته دل را از بین برده است. ما مشورت کردیم و على را برگزیدیم، با وى بیعت کنید!»
در جنگ جمل، طلحه به على گفت: «فاعتزل هذا الأمر و نجعله شورى بین المسلمین، فأن «رضوا» بک، دخلتَ فیما دخله الناس. و ان «رضوا» غیرک کنت رجلاً من المسلمین:[۱۰] از حکومت کناره بگیر تا آنرا شورا قرار دهیم. اگر تو را برگزیدند، در کارى وارد شدهاى که همه مسلمانان وارد شدهاند، و اگر دیگرى را انتخاب کردند، تو هم مردى از مسلمانان هستى!» کنایه از اینکه تو هم چون دیگران به انتخاب شورا راضى باش.
پس از آنکه معاویه به حکومت دست یافت، روزى بنىهاشم را گرد آورد و گفت: «ألا تحدّثونى عن ادعائکم الخلافه دون قریش، بم تکون لکم؟ «أبالرضا» بکم؟ أم بالأجتماع علیکم دون القرابه؟ أم بالقرابه دون الجماعه؟ أم بهما جمیعاً؟ فإن کان هذا الأمر «بالرضا» والجماعه، دون القرابه، فلا أرى القرابه أثبتت حقاً و لا أسسّت ملکاً، و ان کان بالقرابه دون الجماعه و «الرضا» فما منع العباس عمّ النبّى و وارثه و ساقى الحجیج و ضامن الأیتام أن یطلبها … ، و ان کانت الخلافه «بالرضا» والجماعه والقرابه جمیعاً، فأن القرابه خصله من خصال الأمامه، لا تکون الأمامه بها وحدها، و أنتم تدّعونها بها وحدها، ولکنّا نقول: أحق قریش بها من بسط الناس ایدیهم الیه بالبیعه، و نقلوا اقدامهم الیه للرغبه … : اى بنىهاشم، شما ادّعا دارید که خلافت حق اختصاصى شما است و از آن دیگر قریشیان نیست.
آیا درباره این ادّعایتان با من سخن نمىگویید؟ به چه دلیل خلافت از آن شما است؟ آیا به دلیل رضایت (انتخاب) مردم و گرد آمدن آنان بر شما است (و به خویشاوندى نیست) یا به خویشاوندى است و نه به اجتماع مردم؟ یا به هر دو است (هم به رضایت و اجتماع مردم است و هم به خویشاوندى)؟ اگر حق خلافت به رضایت و اجتماع مردم است و به خویشاوندى نیست، که در این صورت خویشاوندى نه حقّى را ثابت مىکند و نه حکومتى را بنیان مىگذارد! و اگر حق خلافت به خویشاوندى است و به گرد آمدن مردم و رضایت آنان نیست، پس چه چیزى عباس عموى پیامبر(ص)، و وارث او و ساقى حاجیان و سرپرست یتیمان و … را از مطالبه آن بازداشت؟ و اگر خلافت هم به رضایت و گرد آمدن مردم است و هم به خویشاوندى، در این صورت خویشاوندى یکى از شرایط امامت است و امامت تنها به خویشاوندى نیست. شما تنها به سبب خویشاوندى ادعاى خلافت دارید، ولى ما مىگوییم که سزاوارترین قریش به خلافت کسى است که مردم با او بیعت کنند و با شوق به سوى او روند … .»