پرده بکش ز چهره ببینم دمی تو را
لطفی نما غلامِ به لب جان رسیده را
بشنو فغان این دلِ در خون تپیده را
چشمی دگر بده صنما تا که بنگرم
آن خال گوشۀ لب تو آرمیده را
روح لطیف تو نفس پاک و حق تو
در بند خود کشیده صفایِ سپیده را
صف بسته اند سرو و صنوبر به راه تو
تا خم کنند پیش تو قد کشیده را
امشب بیا که سینه پراز شور عشق توست
تا فرش پایِ تو بنمایم دو دیده را
جانا… دلم هوای تو کرده تفضّلی
وقف تو کرده ام دلِ از غم رمیده را
پرده بکش ز چهره ببینم دمی تو را
بر من نشان بده وجناتِ ندیده را
مجتبی روشن روان