مهدویت"منجی"امام زمان"موعود"انتظار"متن و عکس مهدوی"شعرمهدوی"مدعیان دروغین مهدویت"انتظار"منتظر"شعرمهدی

حکایت ما و پدر عالم است- جهان منجی میخواهد

بچه را دیده‌اید؟ وقتی در شلوغی کوچه و بازار، دستان پدر را با دست‌های کوچکش می‌گیرد، ولی چشمش به نورهای رنگارنگ‌ دور و اطرافش است. گاهی دو قدم هم از پدر جلو می‌افتد و گاهی هم ممکن است دستش را از دست او بیرون بکشد، بدوبدو برود سمت بساطی‌های گوشه بازار و اسباب‌بازی‌های رنگی‌رنگ‌شان را از نزدیک نگاه کند. بعد که دلش سیر شد، تازه یادش بیفتد از پدرش دور افتاده است. آن‌وقت با بغض و چشم‌های اشکی، میان جمعیتی که به او تنه می‌زنند، دنبال پدرش بگردد. هرقدر هم دلش اسباب‌بازی بخواهد، ولی چون به اندازه پدر دوست‌شان ندارد، باز هم بهانه او را می‌گیرد.

پدر اما چندقدم دورتر، همه حواسش به بچه‌اش است و چشم از او برنمی‌دارد. وقتی گریه‌های ریزریز او را می‌بیند، دلش می‌رود و طاقتش کم می‌شود. زودتر از بچه، خودش را به او می‌رساند و دستش را محکم‌تر می‌گیرد. سر بچه را می‌گذارد روی شانه‌ و نوازشش می‌کند. می‌گوید: «دیدم ازم دور شدی باباجان. ولی حواسم پی تو بود. من که نمی‌‌ذاشتم ازم دورتر بشی. دیگه گریه نکن.» می‌دانی چه می‌خواهم بگویم؟ حکایت ما و پدر عالم است.

 

#منجی  #جهان_منجی_میخواهد
#المنقذ  #savior

اشتراک گذاری

ارسال یک دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.